پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پرنیان

غلت زدن

چند روزی بود تا میذاشتیمت زمین تلاش میکردی بلند بشی .... امشب موقع شام که شروع به تلاش کردی یکدفعه ما در کمال تعجب دیدیم که برگشتی و تلاش میکنی دستت رو از زیرت دربیاری.... انقدر برامون جذاب بود که من زنگ زدم به مامانی و براش تعریف کردم ...
30 بهمن 1395

خنده با صدا

وااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییی دیروز برف شدیدی اومده بود با این حال امروز از بابایی خواستم زودتر بیاد خونه تا من برم و برای نازنینم لباس عید بخرم.....  وقتی برگشتم بابایی فیلمی رو ضبط کرده بود که در اون شما با صدای بلند میخندیدی کلی ذوق زده شدم و بارها اون رو نگاه کردم.......  لباس ها همه بزرگ از کار درومدن مثلا متر برده بودم با خودم   بابایی مجبوره بره و همه رو فردا عوض کنه ...
26 بهمن 1395

کارهای نو

عزیزکم، ماه گل من از دیشب بر میگردی روی شونه ت و انگشتای یه دستت رو با دست دیگه ت میگیری و می کشی . طوری که من میگم الان انگشتات در میره و وقتی می خوابی دستات رو وری چشمهات میذاری ...
14 بهمن 1395

3 ماهگی

پرنسـس مــن ! 3 ماهه که قدم به دنیـــای ما گذاشتی و شدی همه  زندگــــی  مـن و پـدرت . چه زود گــذشت ! 3 ماه از آخرین لگدهات درون شکمم میگذره . آخ که چقـــدر دلتنگ اون لحظاتــم ... این روزها حال عمو محمد خوب نیست و بابایی باید پیشش باشه. ما هم چند روزی رو اونجا بودیم و بعدش اومدیم قم.  دخترک ناز مامان الان 6 کیلو شدی  با قد 60 سانت ولی خوب شیر نمیخوری ......... هر روز داری شیرین و شیرین تر میشی... دیگه من و بابایی رو میشناسی و با چشم دنبالمون میکنی گردنت رو تقریبا می تونی نگه داری و وقتی از خو...
5 بهمن 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد